موضوع: شکاکیت
گردآورنده: زینب زرهساز
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
دانشجوی فلسفه و حکمت اسلامی – دانشگاه فردوسی
زمستان 1387
مقدمه:
تاریخ فلسفه از وجود گروهی به نام «سوفسطائی» که در قرن پنجم قبل از میلاد میزیستند و وجود خارج از ذهن را انکار میکردند و یا در آن شک و تردید داشتند گزارش میدهد این گروه در دورانی ظهور کردند که افکار فلسفی در یونان کاملاً پخته نشده و تبلور خاصی پیدا نکرده بود، و افکار و عقاید بس متضادی در مسائل مربوط به جهان و هستی عرضه میشد. رشد اندیشه سفسطی، لطمهای بر تفکر یونانی زد و اگر حکیمان و اندیشمندان بزرگی مانند: سقراط و افلاطون و ارسطو در برابر آنان نایستاده و مغلطههای آنان را حل نکرده بودند، بیماری سفسطه بخش اعظم جهان آن روز را فرا میگرفت.
ارسطو با تدوین منطق و با دلایل روشن ثابت کرد که محسوسات و یک رشته از معقولات انسانی ارزش قطعی دارند و انسان با رعایت اصول منطقی میتواند بسیاری از مبهمات را از همین محسوسات و معقولات اولی بدست بیاورد. زندهشدن مکتب شک و تردید در ارزش علم، دگرگونی عمیقی بود که در مسائل فلکی و برخی از علوم طبیعی پدید آمد و مسائلی که هرگز کسی در آنها احتمال بطلان نمیداد کاملاً باطل و بیپایه اعلام گردید و در نتیجه علوم، ارزش خود را از دست داده و عجز بشر در رسیدن به واقعیات روشن گردید.
شکاکیّت مبانی هرگونه شناختی را سست میکند و در برابر ادعاهای بی پایة تفکر جزمی ادعاهایی توهمآمیز قرار میدهد. شکاکیت با روش اندک خشونت بارش فراست نقادانه را از کف میدهد و به همان سان به انکار جزمی اشیائی میپردازد که داخل در قلمرو علمی نیستند. شکاکیت فاقد آن تعیین حدود نقادانه شناخت ماست. شکاکیت حتی قادر نیست جهل ما را اثبات کند و از این روی ناآرام و بیقرار است. شکاکیت حداکثر(توقف گاهی برای عقل بشری است) که در آن میتواند درباره سیر و سیاحت جزمی خویش تأمل کند و نقشه منطقهای را بررسی کند که در آن ایستاده است تا مسیر آیندهاش را با اطمینان بیشتری برگزیند اما اقمتگاه مداومی نیست، چرا که چنین محل سکونتی را تنها میتوان در یقیقن کامل جستجو کرد، خواه در مورد شناخت خود اشیاء و یا در مورد مرزهایی که تمامی شناخت ما از اشیاء به آن محدود شده است.
تعریف شکاکیت
جامعترین تعریف از شکاکیت تعریفی است که در دایرة المعارف راتلج شده است.
شکاکیت دیدگاههایی را شامل میشود که به نحوی امکان دستیابی به معرفت را انکار می کنند، خواه این انکار ناظر به امکان حصول معرفت یقینی باشد، خواه ناظر به موجه بودن معرفت یا معقولیت آن و خواه ناظر به این سخن که اثبات معرفت، معقول تر از انکار آن نیست. شکاک هریک از این موارد را به طور کلی یا از طریق خاص همچون استقرا، حافظه و ... منکر میشود.
انواع شکاکیت:
1. شکاکیت مستند به استدلال (شکاکیّت استدلالی)
2. شکاکیت مستند به سؤال (شکاکیت سؤالی)
3. شکاکیت مستند به طرز تلقی
شکاکیت استدلالی: مراد از شکاکیت مستند به استدلال آن است که فرد شکاک برای شکاک بودنش به دلیل و برهان منطقی استناد میکند و این قسم از شکاکیت اهمیت دارد زیرا شکاک قسم دوم و سوم یا برای شکاکیت خود دلیل و برهان اقامه میکند یا نه، اگر اقامه دلیل کند به شکاک قسم اول برمیگردد و اگر اقامه دلیل نکند، شک او قابل توجه و اعتنا نخواهد بود. سخن شکاک این است که آدمی نمیتواند علم به معنای باور صادق و موجه داشته باشد هیچ کس چیزی نمیداند، نه به این دلیل که نمیخواهد، بلکه به این دلیل که نمیتواند بداند، چون حصول علم برایش ممتنع است.
شکاکیت عام و خاص: ادله شکاکان یا درصد اثبات شک به نحو فراگیر و عام است: یعنی شک را در تمام حوزهها سرایت میدهند و یا درصد اثبات شکاکیت در حوزه یا قلمرو خاصی است براین اساس، مقتضای ادله شکاکان را میتوان به دو صورت ذیل تقسیم کرد:
1- شکاکیت عام: به شکاکیتی گفته میشود که تمامی قلمروهای معرفتی و حوزههای شناسایی را مورد شک و تردید قرار دهد. به این معنا که هیچ نوع علم و معرفتی در هیچ یک از حوزههای معرفتی اعم از حوزه واقع و خارج، حوزه اخلاق و دین و حوزه حوادث آینده، برای انسان امکانناپذیر است.
2- شکاکیت خاص: به شکاکیتی گفته می شود که آدمی را در حوزه یا حوزههای خاصی ناتوان از کسب علم و معرفت بداند. در نگاه چنین شکاکی حوزههای خاص وجود دارد که به دلیل ویژگیهای آنها انسان نمیتواند به علم و معرفت دست یابد. بنابراین، کسی نمیتواند در این حوزهها ادعای علم کند و چارهای جز سکوت و بازایستادن از حکم کردن ندارد.
نقطه آغاز فلسفه و جدایی آن از سفسطه اذعان و باور به اصل واقعیت است و اینکه چیزی موجود است. بودهاند کسانی که ادعای شک داشتهاند، شکی عام و فراگیر حتی در اصل واقعیت. علامه طباطبایی کوشش میکند تبیین نماید که اصل واقعیت نزد همگان بدیهی و اصلی پذیرفته شده است، و انکار آن از سوی منکران و حتی اظهار شک در آن جز امری زبانی و ظاهری نیست. آیا شک عام نسبت به اصل واقعیت، مفهوم و تصور صحیحی دارد؟ و اساساً امری ممکن است؟ برخی گفتهاند که چنین شکی اصلاً فرض صحیحی ندارد زیرا با فرض تردید و شک در واقعیت هر چیز، دیگر الگویی از واقعیت در دست ما نیست، تا اشیاء را با آن بسنجیم و آنگاه واقعیت داشتن و واقعیت نداشتن آنها را فهم کنیم، و سپس در آن شک و تردید نماییم. شک در واقعیت وقتی عام شد اصلاً واقعیت را بیمعنا میکند. جورج ادوارد مور در مقاله خود تحت عنوان (certainity) میگوید: اصلاً ما در وجود جهان خارج نمیتوانیم شک کنیم. چون الگوی واقعیت یعنی همین که در جهان خارج ما احساس میکنیم. واقعی بودن، یعنی مثل جهان خارج بودن.
ادوار شکاکیت:
1- شکاکیت قدیم: به دورانی گفته میشود که شک عام و فراگیر پیرون در همه جا مطرح بود این دوره را دورهی اول شکاکیت نیز نامیدهاند.
2- شک دوران دوم: این دوران همزمان با رنسانس در اروپا و با شک و تردید در گذارههایی درباره مابعدالطبیعه و خصوصاً گذارههایی مربوط به دین آغاز شد. گذارههایی مانند«خدا وجود دارد» که پوزیتوتیستها در اواخر قرن نوزدهم این گزاره را بیمعنا میدانستند و اصولاً معنای چنین گذارههایی را نامفهوم میدانند. در این دوران اعتقاد به این بود که چنین گزارههایی مانند« انسان دارای اراده است»، «انسان جاودانه است» و غیره ناممکن است مونتنی را میتوان بنیانگذار شکاکیت در این دوره دانست.
3- شک دوران سوم: با دیوید هیوم آغاز شد و خود او را میتوان بنیانگذار شکاکیت این دوره دانست . او علم و معرفت را حتی در امور تجربی وحسی نیز مورد شک و تردید قرار داد.
دیوید هیوم در رسالهاش در باب طبیعت آدمی میگوید : کسانی مانند، مونتنی معتقد بودند که گزارههای دینی اثباتناپذیرند، چون فراحسی اند، اما من معتقدم که حتی در باب محسوسات هم نمیتوان به علم ومعرفت دست یافت.
او مثالی میزند به انسانی که همه اشیای سیاه را سفید و تمام اشیای سفید را سیاه میبیند، چنین شخصی دارای خطای قلم است و هیچ گاه به خطای خود پینمیبرد. بنابراین حتی در حوزه حسیات هم نمیتوانیم ادعای علم و معرفت داشته باشیم. در نتیجه تمام گزارهها همانند گزارههای دینی، مورد شک و تردید هستند، و نمیتوان ادعا کرد که این گزارهها مطابق با واقع میباشند. این نوع از شک را بعدها افرادی مانند راسل دنبال کردند و موجی از شکاکیت در این دوران ایجاد شد.
شکاکیت قدیم:
در تاریخ فلسفه، شکاکیت به مکتبی فلسفی تبدیل شده و بیش از پنجقرن در یونان و روم قدیم رواج داشته است. شکاکیت قدیم یا اولیه در دو مکتب فکری، یعنی مکتب شکاکیت پیر ونیزم و مکتب شکاکیت آکادمیک رشد یافته است.
مکتب پیرونیزم
نخستین مکتب شکاکیت به مکتب پیرونیزم شهرت یافته است این مکتب را پیرون الیس ( 360-270ق.م) پایهگذاری و ترویج کرده است به همین دلیل آن را پیرونیزم مینامند این مکتب تأثیر فراوانی بر زندگی رومیان گذارد.
پیرونیزم تلاش در جهت پرهیز از اعتقاد ناموجه را معقولتر از تلاش برای بدستآوردن اعتقاد موّجه میداند.
شک عملی
پیرون مکتب فلسفی خاصی ارائه نکرده و تنها تلاش کرده خود را الگو و سرمشق دیگران قرار دهد او درصدد بود تا با عمل خود به دیگران نشان دهد که یک حکیم واقعی با چنین شیوه و راهی میتواند به سعادت و آرامش دست یابد. او میگفت که چنین اندیشهای مستلزم رکود نیست بلکه چنین حالتی در نتیجه تلاش به دست میآید براین اساس شک پیرون می تواند دارای منشأ اخلاقی باشد. شاید به همین دلیل بوده است که شک او را شک عملی دانستهاند. در واقع می توان گفت که پیرون به دنبال راه عملی و اخلاقی برای سعادتمند شدن بشر و کشف سعادت حقیقی و هدایت مردم به سوی آن بوده است.
استدلال پیرون بر شکاکیت
هیچ رأی و نظری درباره یک شیء راجح نیست، چون اگر بخواهیم رأیی را به رأی یا آرای دیگر ترجیح دهیم، باید آن رأی مطابقتبیشتری با واقع داشته یاشد و چون مطابقت با واقع، امکانناپذیر است، بنابراین تمام آرا در این احتمال که مطابق واقع باشند یا نباشند، مساویند. بطوری که هیچ یک را به دیگری نمیتوان ترجیح داد. براین اساس نتیجه می گیریم که بهترین راه سکوت و حکم نکردن است؛ یعنی نه ادعای علم به وجود شیئی بکنیم و نه ادعای علم به عدم آن. سکوت نیاز به دلیل ندارد بلکه تنها حکم کردن نیاز به دلیل دارد.
برای شکاک عام صرفاً ادعای عدم و شناخت به ماهیت اشیاء نیاز به دلیل ندارد. اما شکاک خاص و جزئی برای اثبات مدعایش نیازمند دلیل است، چون استثنا دلیل میخواهد. و پیرون هم یک شکاک عام است. البته تنها باید یک گزاره را استثنا کنیم و آن گزاره این است که: «علم به ماهیت اشیاء امکانپذیر نیست.» این گزارهای است که پیرون به آن اعتقاد دارد و لازمه اعتقاد این است که برایش در این مورد علم حاصل شده است. بنابراین باید گفت که پیرون به جز یک مورد در بقیه موارد شکاک است.
شکاکیت آکادمیک:
دومین مکتب شکاکیت، شکاکیت آکادمیک است این شکاکیت در مکتب افلاطون مطرح شد و رشد یافت و در مکتب کارنئاس (213-128ق.م) به اوج و شکوفایی رسید. افلاطون یک اشراف زاده بود. او مدرسهای در بخشی از یک زیتونستان که به محله آکادمی معروف بود تأسیس کرد و همین تناسب مکانی موجب شد که بعدها این مدرسه را آکادمی بنامند. براین آکادمی سه دوره گذشته است.
آکادمی دوره اول یا قدیم، که در زمان حیات خود افلاطون بود.
آکادمی دوره دوم یا متوسط که بعد از حیات افلاطون آغاز و تا دویست سال پس از آن ادامه یافت این آکادمی را آرکزیلائوس و شاگردش پولمو رهبری میکرد.
آکادمی دورة سوم یا جدید، که کارنئاس و کلیتوماخوس آن را هدایت کردند.
ویژگیهای آکادمیها:
دوره اول: در این دوره، مخالفت جدی با شکاکیت مطرح بود. روحیه گرایش به ریاضیات به نحو گستردهای وجود داشت، چون افلاطون توجه زیادی به ریاضیات داشت، چنان که پس از علم به مثل، علم به اعداد را لازم و ضروری میدانست. در این دوره نوعی رئالیزم بدون نفی رئالیزم، به چشم میآید، یعنی اعتقاد بر این بود که چیزی ورای محسوس وجود دارد.
دوره دوم: در این دوره شکاکیت به تدریج وارد مکتب آکادمی شد چون جانشینان افلاطون در مقابل شکاکیت، مقاومتی از خود نشان نمیدادند و همین جریان موجب شد که روحیه ضدرواقی شدیدی بر آکادمی حاکم شود. به طور کلی میتوان شکاکیت را در این دوران، ضدجزمگرایی رواقی دانست.
دوره سوم یا آکادمی جدید:
بنیانگذار این آکادمی کارنئاس (214-129ق.م) از اهالی کورن بود. او از شکاکیت آرکزیلائوس پیروی می کرد و معتقد بود که معرفت و علم ناممکن است. در مخالفت با رواقیان معتقد بود که در کنار هر داده حسی تصوری خطا و نادرست وجود دارد به طوری که نمیتوان میان آن و حقیقت و صواب تمیزداد.
او برای اثبات این مطلب به تأثیر تصورات موجود در رویاها که برخواسته از حس و غیرواقعی است و نیز به توهمات و خطاهای حسی استناد میکرد. بنابراین، تأثرات و انطباعات حسی، خطاپذیرند. رواقیان هم نمیتوانند برای جبران ضعف حواس به عقل نظر کنند، چون آنان هم مفاهیم را مبتنی بر تجربه میدانند.
مکتب آتن یا آکادمی چهارم:
این آکادمی به مدرسه یا مکتب آتن شهرت یافته است. در این آکادمی تلاش بر این بود که بین آرای افلاطون و ارسطو نوعی سازش و هماهنگی ایجاد کنند. مکتب اسکندرانی را که از قرن دوم تا هفتم میلادی در اسکندریه مصر رواج داشت، میتوان ادامه همین آکادمی چهارم به شمار آورد. البته مکتب اسکندرانی در قرن هفتم میلادی پس از فتح مصر به دست مسلمانان در زمان خلیفه دوم، از بین رفت. ویژگی این مکتب، التقاط آرای افلاطون و ارسطو بود، و شاید به همین دلیل سهم عمدهای در نوافلاطونی گری داشته است.
استدلال افلاطون بر شکاکیت نسبت به جهان محسوس
افلاطون معتقد است که نمیتوان نسبت به جهان محسوس، علم و معرفت به دست آورد، چون حس آدمی خطاپذیر است. افلاطون معتقد است که هرچیزی نسبت به امور دیگر زیبا، زشت، خوب، بد، سنگین و سبک است. بنابراین چیزی به صورت مطلق و درواقع واجد این ویژگیها و صفات نیست. البته ملاک این ها جزو امور واقعی و مطلق به حساب میآید، اما این امور کلی و نامحسوساند، و چون در مورد اشیای محسوس که آنها را زیبا، خوب و... مینامیم دچار خطا میشویم نمیتوانیم معرفتی کسب کنیم.
نقد و بررسی
اولاً، اگر ما مفاهیمی مانند زیبایی را نسبی بدانیم، با گفتن این مطلب که امور محسوس زیبایند مرتکب خطا شدهایم خطا وقتی اتفاق میافتد که آنها را مطلق بدانیم. ثانیاً، همه اموری که با محسوسات سروکار دارند، مانند زیبایی نسبی نیستند. امور دیگری مانند رنگهای اشیای محسوس وجود دارند که واجد ویژگیهای مطلق و غیرنسبیاند و استناد چنین اوصاف مطلقی به امور محسوس، محال نیست.
به هر حال بنا بر نظریه افلاطون، قضاوت درباره امور محسوس و تجربی، نسبی است و با توجه به خطاپذیر بودن حس، نمیتوان گفت که خواص واقعی امور محسوس را ادراک کردهایم، مخصوصاً با توجه به نظریه صیرورت هراکلیتوس که براساس آن نمیتوان درباره هیچ چیزی سخن گفت، چون همه چیزدرحال تغییر است و با توجه به نظر پروتاگوراس که هر چیز را همان میداند که به نظر آدمی میآید، دیگر نمیتوان خطاپذیر باشد.
معنای سوفسطائی در نظر ارسطو
در نگاه ارسطو اصطلاح سوفسطائی در سه معنا بکار رفته است:
1- حکیم و خردمند: که همان معنای اولیه سوفسطی است و متضمن هیچ نوع تحقیر و تنقیصی نیست، چنان که بر حکمای هفتگانه و حکیم خردمند و دارای بصیرت اطلاق میشد.
2- فلاسفه مخالف ارسطو: او بعضی از فلاسفه، مخصوصاً کسانی را که مورد علاقهاش نبودند، مانند آریستیپ که از شاگردان سقراط بود، سوفیسط مینامید.
3- مغالطهگر و جدلی: مراد ارسطو از سوفسطایی به معنا به این معنا، جدلهاییاند که پیرو مکتب آنتیستنس و اقلیدس بوده و از شاگردان سقراط به حساب میآمدند. ارسطو با این افراد به شدت مخالفت میکرد، چون آنها تمام تلاش خود را در جهت ارائه استدلالهای فریبنده به کار گرفته بودند. به همین دلیل، اصطلاحهای سوفسطایی و سوفسطاییگری و ... در کلمات ارسطو به معنای مغالطهگو و کسی که شبیه به حق را جایگزین حق می کند به کار رفته است.
این اصطلاح تا اواخر قرون وسطی به همان معنایی که ارسطو بکار میبرد و دلالت بر تحقیر و دشنام داشت به کار میرفت. هرجند در بعضی موارد نیز به معنای اولیهاش، یعنی معنای مثبت به کار میرفت.
این ایهام در کلمة سوفسطایی که در معنای موهن به کار رفته، موجب شده است که به سوفسطاییان قرن پنجم قبل از میلاد، ظلم شود، چون آنها اهل مغالطه نبودند. سوفسطائیان آموزگارانی دورهگرد بودند که در جایی ساکن نمیشدند آنها نه مدرسهای تأسیس کردند و نه شاگردان باوفایی داشتند تا از نوشتههای آنها مراقبت کنند و یاد آنها را زنده نگاه دارند. همین امر موجب شد که با نگذشتن چند صد سال، تقریباً تمام آثار مکتوبشان نابود شود.
علل پیدایش سوفسطاییگری:
1- اختلاف در مورد آرخه: فلاسفه دربارة آرخه یا اصل نهایی اشیا و این که جهان از چه چیزی پدید آمده است، اقوال متناقضی را اظهار میکردند. این تناقض منجر به شکاکیت و سوفسطیگری شد.
2- بیاعتمادی به حس: تمامی فلاسفه قبل از سقراط معتقد بودند که نمیتوان به حس اعتماد کرد، چون حس نمود و پدیدار اشیا را درک میکند، اما نمیتواند بود و واقع اشیا را به ما نشان دهد. بنابراین نمیتوان به وسیله حس به جهان و عالم خارج دست یافت. از طرف دیگر، تمام علوم از طریق حس حاصل میشوند یا دست کم با حس آغاز میشوند. راهی برای علم جز گذر از حس وجود ندارد. در نتیجه ما هیچگاه نمیتوانیم به واقع دست رسی داشته باشیم.
بر همین اساس نسبت به واقع شک و تردید داریم که آیا واقعاً آن نمودها که حس برای ما حاصل کرده، مطابق با بودهای واقعیاند یا نه؟
3- بازشدن جامعه نسبتاً بسته یونان: یونان دارای جامعه بستهای بود. از ویژگیهای جامعه بسته این است که افراد آن گمان می کنند که همه چیزفقط همانهایی است که آنها میشناسند. و یونانیها به دلیل فتوحات جدید خود با جوامع، فرهنگها و آداب و رسوم مختلفی آشنا شدند و دریافتند که ممکن است فرهنگ و آداب و رسوم دیگری غیر از آن چه آنها دارند، وجود داشته باشد. همین امر موجب شد که به تدریج ارزشهای فرهنگی یونان و... مورد شک و تردید قرار گیرد.
با توجه به این سه علت بود که سوفسطائیان، شک و تردید را بسط و رواج دادند و چون به ارزشها توجهی نداشتند و احیاناً سعی میکردند که به نوعی ارزشها را از بین ببرند، مورد نفرت مردم قرار گرفتند و متهم شدند که ارزشهای اخلاقی و اجتماعی را به سخره گرفتهاند.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |